پویایی، نشاط، خودباوری، شهامت اقدام، مسئولیت پذیری، ایثار، شاخصهای رفتار عاشورایی است و این عملی برخواسته از فورانهاى عاطفه و جوششهاى مقطعى و موسمى احساسات نیست بلکه میوه تربیت عاشورایی است که با بینش و هدفی در اندیشه و انگیزهای سرشار در عاطفه و سعی و سرعت و سبقت در رفتار، همراه است.
حجتالاسلام والمسلمین محمدجواد فدایی، مدیر گروه اخلاق اسلامی مؤسسه اخلاق و تربیت طی یادداشتی که در اختیار ایکنای قم قرار داده، نوشت:
شما گاهی در کنار کسی «زندهاید» و گاهی در کنار کسی «زندگی میکنید» و این است تفاوت زنده بودن در کنار کسی و زندگی کردن با کسی؟. کسانی بودند که در کنار آقا اباعبدالله(ع) زنده بودند، اما با سیدالشهدا زندگی نمیکردند. به نظر شما تفاوت این واژهها چیست؟ اگر نسبت به شخصی عشقی، مهری، محبتی در دل ما بود، چه وجود مادی او در جهان خارج در کنار ما باشد و چه نباشد در واقع ما با او زندگی میکنیم، چون دغدغه او را داریم؛ دغدغه رضایت و غضب او را داریم. (به عنوان نمونه داستان آن صحابی که در صفین خدمت امیر(ع) رسید و گفت: برادرم نیامد. حضرت پرسیدند: هوای او با ما بود؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: با ماست.)
حال اگر کسی در کنار من بود، اما من هیچ دغدغهای نسبت به بود و نبود او، نسبت به سخنان او و نسبت به نظرات او نداشته باشم، فقط در کنار او زندهام ولی با او زندگی نمیکنم. ابا عبدالله(ع) الآن شهید شدهاند و ظاهراً در کنار ما نیستند، در زمان ایشان اشخاصی در کنارشان بودند ولی با ایشان زندگی نمیکردند، اما امروز با اینکه ظاهراً ایشان در جهان خارج وجود ندارند، اما کسانی با اباعبدالله(ع) زندگی میکنند.
در بحث عشق، فیلسوفان بحثی دارند که در درجات بالا عاشق از مرتبه عشق حسی به عشق خیالی میرسد و با تصویر او در ضمیر خود زندگی میکند. حکیم نظامی گنجوی نقل میکند: قرار شد روزی لیلی به دیدار معشوق خود مجنون بیاید. وارد حجره یا چادر او که شد، دید مجنون دستمالی بر چشم خود بسته است. لیلی گفت: من امروز با صدهزار جلوه برون آمدم تا تو با صدهزار دیده مرا تماشا کنی، آن وقت تو چشمت را میبندی؟!
سپهدار بلا مجنون غمناک
که بودش دامن از لوث هوس پاک (عشقش عشق بود و نه هوس)
به خلوتگه چو با لیلا بنشست
شنیدم پردهای بر چشم خود بست
مجنون پاسخ گفت: هر چه در درون خود نگریستم جز لیلی ندیدم. تو باشی یا نباشی، من با تو زندگی میکنم، راه دوری نرویم، این عنایت و لطف خدا به ماست که با امام حسین(ع)، با حضرت زهرا(س) و با امیرالمؤمنین(ع) زندگی میکنیم؛ حالا با شدت و ضعفش.
به هر حال این عشق و مهر را به ما دادهاند و با آنها زندگی میکنیم، هر چند وجود فیزیکی آنها با ما نیست. انشالله با اغتنام فرصت محرم و صفر با شرکت در محافل عزای اباعبدالله(ع) این عشق را در وجود خود و خانواده خود مستحکم کنیم و با خدمت به شیعیان امام شاکر این گوهر ارزشمند برای بهرهگیری در امر تربیت باشیم.
تربیت عاشورایی منفعل و راکد نیست
تربیت عاشورایی، تربیت منفعل نیست. تربیت گلخانهای، با مدلهای پرستارانه نیست. تربیت راکد، ساکت، ملاحظهگر و منفعتگرایانه نیست.
تربیت عاشورایی تربیتی است، فعال، پویا، کنشگر که در آن سهم اصلی تربیت به خود متربی و دانشآموز داده میشود. حال آن که در سبک تربیتی حاکم بر آموزش و پرورش، دانش آموزی که قرار است در فرایند تربیت، متحول شود، نمیبالد، خودش نمیجوشد و شکفته نمیشود.
دانش آموزِ سرشار از استعدادهای متراکم، حاشیه نشین است. نوع رابطه و ادبیات حاکم بین اولیای خانه و مدرسه با وی به گونهای نیست تا توان اداره یک مدرسه را در او ایجاد کند، میوه رویکرد تربیت پرستارانه و یا اهمال گرانه به جای نسلی مستقل و مسئول، نسلی مطالبهگر، پر توقع، ترسو و شکننده خواهد بود. نسلی که پاسخگوی نیازهای زمانه نیست.
براساس توصیه امیرالمؤمنین(ع) باید تربیت ما نه تنها متناسب با نیاز امروز بلکه متناسب با نیاز فردا باشد، (امیرالمؤمنین ع لا تقسروا أولادکم على آدابکم فإنهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم. شرح نهجالبلاغة ابن ابی الحدید، ج ۲۰ ص ۲۶۷) و آیا با چنین نسلی که با رسیدن به سن استقلال خودش هنوز وابسته است، میتوان کشوری مستقل، چشم کشید؟ به هر رو میتوان با بازخوانی ریشههای تربیت عاشورایی کلیدهایی را یافت، برای بُرون رفت از رخوت و رکود.
تربیت عاشورایی درونساز است نه ظاهر گرا
از آن جا که تربیت عاشورایی از جنس سرمایهگذاری در زیر ساختهای درونی و شخصیتی فرد میباشد و درون ساز است نه ظاهر گرا و ظاهر ساز، باید گفت، گام اول در تربیت عاشورایی، این است که در متربی هدفى نُضج بگیرد. بصیرت مربی، کافى نیست که متربی به اندازه بصیرتش بهره مىگیرد.
ما به جاى این که در لباس پوشیدن دخالت کنیم، باید هدفها را در دلها بگذاریم. هنگامى که هدف روشن نباشد، بر فرض جنبشى و شورى باشد تقلیدى و سنتى است، ریشهاى ندارد و بارى نمىآورد. حضرت ابا عبدلله(ع) در توصیف عاشوراییان میفرماید: «هم اهل البَصَائِرَهُمْ».
هدف تزریقى و تحمیلى نیست و مربى آن نیست که هدف را به زور بقبولاند. مربى کسى است که مقدمات تصمیم را فراهم مىکند و زمینه را مىچیند تا طرف، خود تصمیم بگیرد و بیابد. مىگویند پادشاهى بازى داشت و به آن سخت علاقمند بود و گفته بود اگر کسى خبر مرگش را به من بدهد خود به مرگش مىرسد. از قضا باز افتاد و مرد و همه از ترس سر به گریبان که چه کنیم و چه بگوییم که این مرگ، مرگى براى ما سبز نکند. رندى از اطرافیان عهده دار شد که در برابر جایزهاى هنگفت این کار را به عهده بگیرد و خبر مرگ را به شاه برساند. یک روز گفتوگو از بازهاى شکارى به میان آورد و شاه از باز خود گفت. رند زمزمه کرد؛ اما غذا نمىخورد. شاه پرسید چرا؟ و او ادامه داد که آب هم نمىخورد. شاه برپا نشست که آخر چرا؟ و او به آرامى گفت حتى پرواز هم نمىکند. شاه گفت لابد مرده است. رند با شتاب گفت: قربان من نگفتم خودتان فرمودید.
مربى کسى است که چیزى نمىگوید، اما چیزهایى مىگوید که چنین برداشتى را آسان میکند و هدف را به دست مىدهد و آنگاه این هدف را با هدفهاى دیگر مقایسه مىکند تا طرف خود رجحان آن را بیابد و آگاهانه انتخاب کند و به سویش بشتابد.
۱ - «قُلْ هذِهِ سَبیلى ادْعُوا الَى اللَّهِ عَلى بَصیرةٍ انَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى» ملاک، هدایت و بصیرت و انتخاب است؛ و همین تفاوت تربیت بیِّناتى انبیا و تربیتهاى سازمانى است. یوسف، ۱۰۸